جدول جو
جدول جو

معنی گستاخ کار - جستجوی لغت در جدول جو

گستاخ کار
بی باک و بی پروا در انجام دادن کار
تصویری از گستاخ کار
تصویر گستاخ کار
فرهنگ فارسی عمید
گستاخ کار
(گُ)
آنکه کارها را بدون پروا انجام دهد. آنکه بی باکانه به کارها دست زند. رجوع به گستاخ کاری شود
لغت نامه دهخدا
گستاخ کار
آنکه کارها را بی پروا انجام دهد
تصویری از گستاخ کار
تصویر گستاخ کار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گستاخ کاری
تصویر گستاخ کاری
از روی بی باکی و بی پروایی کاری را انجام دادن، برای مثال غرور جوانی چو از سر نشست / ز گستاخ کاری فروشوی دست (نظامی5 - ۷۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ وار
تصویر گستاخ وار
گستاخ مانند، گستاخ گونه
فرهنگ فارسی عمید
(مو)
باغبان. آنکه مباشر کار باغ، بستان و بوستان باشد.
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
آنکه در حضرت سلاطین و بزرگان تواند گستاخ بود:
به خدمتگری پیش دانای دهر
پرستنده ای گشت گستاخ بهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گستاخ وار:
مکن با من چنین گستاخ واری
که تو با خشم من طاقت نداری.
(ویس و رامین).
رجوع به گستاخ وارشود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گستاخ وار. گستاخانه. دلیرانه. جسورانه: اگر تکلیف از میان برخیزد بستاخ وار یکدیگر را بتوانند دید. (کیمیای سعادت). و رجوع به گستاخ وار شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
داین. (واژه های نو فرهنگستان ایران). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض. (دزی ج 1 ص 83).
- بستانکار با وثیقه، بستانکاری که طلبش بوسیلۀ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- بستانکار عادی، بستانکاری که وثیقه ندارد و حق تقدمی هم ندارد. غریم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ حَ / حُو)
جسورکننده. دلیرکننده. پرروکننده. بی شرم کننده.
- لهو گستاخ کن:
نباید کز آن لهو گستاخ کن
رود با تو گستاخیی در سخن.
نظامی (اقبالنامه ص 158)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گستاخ مانند. دلیرآسا. جسورگونه:
بدین دل گرفته ست گستاخ وار
به زرّ و به سیم اندرون خانمان.
فرخی.
بر در شوخی بنه شرم و خرد
وآنگهی گستاخ وار اندر خرام.
ناصرخسرو.
چو شب درآمد گستاخ وار درشدند و بار خواستند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی
نرانده ایمی گستاخ وارخر به خلاب.
سوزنی.
باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند
صد گنه این سری یک نظر آن سری.
عمادی شهریاری.
و گستاخ وار از پیش دامگاه کودکان پرید. (سندبادنامه).
رجوع به گستاخ واری شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جسور و بی پروا کاری کردن. بی باکانه به کاری دست یازیدن. دلاورانه کارها را انجام دادن:
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ کاری فروشوی دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
همچون گستاخان عمل کردن: مکن با من چنین گستاخ واری که تو با خشم من طاقت نداری. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در حضرت سلاطین و بزرگان گستاخ تواند بود: بخدمتگری پیش دانای دهر پرستنده ای گشت گستاخ بهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گستاخ گونه جسور مانند، گستاخانه جسورانه: بر در سوخی بنه شرم و خرد وانگهی گستاخ وار اندر خرام، (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
بی باکانه کار را انجام دادن: غرور جوانی چو از سر نشست زگستاخ کاری فرو شوی دست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ کن
تصویر گستاخ کن
جسور کننده بی پروا کننده، بی شرم سازنده پررو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاد کار
تصویر استاد کار
ماهر و مسلط و استاد در صنعتی یا حرفه ای، کارفرما استاد کار
فرهنگ لغت هوشیار